یادش بخیر بسیجی بودم، با شناسنامه دستکاری شده رفتم، یواشکی؛ حتی خانواده هم متوجه نشد!آموزشی تو پادگان امام حسین بعدشم راهی منطقه جنگی.رفت و آمدمون یا با اتوبوس بود یا با قطار. یا گروهی اعزام می شدیم یا انفرادی.با برگه اعزام یا مرخصی می تونستیم بلیط بگیریم اونم مجانی اما برای ما رزمنده ها از اون قطارایی که صندلیاش چوبی بود می دادن قطارای لوکس برای از ما بهترون بود.از تهران تا اندیمشک یا اهواز و یا تو راهرو دراز می کشیدیم یا میشستیم روی زمین کسی هم که میخواست رد بشه باید بلند میشدیم. تنمون خشک میدشیم تا برسیم.اما همونشم چه حال و هوایی داشت، وقتی که میخواستیم بریم
جبهه شوقی داشتیم که سختی سفر با اون وضعیت اصلا برامون مهم نبود اما وقتی میخواستیم بیایم چند روز مرخصی، خیلی سخت می گذشت.اما یه چیزی میخام بگم، شاید بعضیا خوششون نیاد، اما یه جنگ تو دنیا پیدا کنید که همه کشور و مردم بسیج نشده باشن تا از سربازاشون تمام قد حمایت نکرده باشن؛ تا اونجایی که من یادمه برای ما برعکس بود. + نوشته شده در سه شنبه دوم آذر ۱۴۰۰ساعت 9:9  توسط محمد صفري | آري اينچنين بود برادر ......
ما را در سایت آري اينچنين بود برادر ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 5m-director4 بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 11:18